جدول جو
جدول جو

معنی عزیز کردن - جستجوی لغت در جدول جو

عزیز کردن
گرامی کردن، عزیز کردن، ارجمند کردن
تصویری از عزیز کردن
تصویر عزیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
عزیز کردن
نواختن برکشیدن گرامی داشتن احترام کردن اعزاز
تصویری از عزیز کردن
تصویر عزیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزیمت کردن
تصویر عزیمت کردن
رهسپار شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعزاز کردن
تصویر اعزاز کردن
محترم داشتن، عزیز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیز کردن
تصویر تمیز کردن
فرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزین کردن
تصویر گزین کردن
انتخاب کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزیمت کردن
تصویر عزیمت کردن
قصد کردن، حرکت کردن به سویی، سفر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاجز کردن
تصویر عاجز کردن
ناتوان ساختن، کنایه از خسته کردن، به ستوه آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاید کردن
تصویر عاید کردن
حاصل کردن، به دست دادن، رساندن، درآمد داشتن، سود بردن، فایده دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمیز کردن
تصویر گمیز کردن
شاشیدن، شاش زدن، گمیزیدن، شاریدن، شاشدن، ادرار کردن، گمیختن، میختن، میزیدن، چامیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاجز کردن
تصویر عاجز کردن
بیچاره کردن درمانده کردن ناتوان ساختن ضعیف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرا رفتن (کوچیدن) فراپروازی، به راه افتادن راهی گشتن قصد کردن آهنگ کردن سفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سترون کردن سترون کردن نازا کردن اخته کردن، بی حاصل کردن بی ثمر ساختن، عاری از میکرب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریز کردن
تصویر فریز کردن
منجمد نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزین کردن
تصویر گزین کردن
انتخاب کردن، برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ناراحتی و درد گونه ای که در پای یا دست بخواب رفته احساس شود: پاهایم گزگز میکند، سوزش داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
شاشیدن گمیزیدن گمیختن: با چنین دل چه جای بارانست کابر بر تو گمیز هم نکند. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزید کردن
تصویر مزید کردن
زیاده کردن، افزودن، زیادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آواز کردن زنبور مگس و غیره، حرف زدن بیجا و بی ربط و پیاپی: این قدر وزوزنکن خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیمت کردن
تصویر عزیمت کردن
((~. کَ دَ))
قصد کردن، حرکت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزین کردن
تصویر گزین کردن
((گُ. کَ دَ))
انتخاب کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزگز کردن
تصویر گزگز کردن
((گِ گِ. کَ دَ))
سوزش داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزوز کردن
تصویر وزوز کردن
((وِ وِ کَ دَ))
آواز کردن زنبور، مگس و غیره، حرف زدن بی جا و بی ربط و پیاپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمیز کردن
تصویر تمیز کردن
پاک و پاکیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
भिनभिनाना
دیکشنری فارسی به هندی